پیج دانشگاه رو باز کردم و با این استوری رو به رو شدم
خیلی فکر کردم که این چیه و تهش با خودم گفتم یا شله زرده یا پیاز داغ با روغن فراوان :/
و بعدش جواب بچه ها رو خوندم !
و اما جواب سوال
خیلی حالم بد شد . برخلاف ترم های اول که واسه تشریح شوق داشتم بعد از اولین جلسه ی تشریح هیچ وقت دلم نخواست برم . این ترم برامون جسد جدید آوردن که حدود پنج شیش ماه قبل فوت شده و متعلق به فردی با سواد و فرهیخته که خودش رو اهدا کرده .
قبل از اینکه شکافته بشه استاد جنازه ی سالم رو بهمون نشون داد . بر خلاف ترم های قبل صورتش باز بود . اشک تو چشمام جمع شده بود و دلم میخواست هرچه سریع تر سالن رو ترک کنم . نمیدونم این جلسه میتونم با جنازه ی شکافته شده اش رو به رو بشم؟
پ.ن: البته به یکی از خواهرم عکس رو نشون دادم و فورا گفت چربیه دیگه! ممکنه شمام به محض دیدن عکس متوجه شده باشید :)
فهمیم عطار در پستی گفته بود که دوستش در یک گلدان دو نوع گل متفاوت را کاشته است. گل یاس و کاکتوس . گل یاس و کاکتوس هر دو زیبایند اما زندگی در کنار هم آن ها را می کشد چون نیاز و خواسته و شیوه ی زندگیشان با هم فرق می کند. زندگی نیز این گونه است . ممکن است هر دو آدم خوبی باشیم اما به قول فهمیم عطار ترکیب دو خوب با هم همیشه خوب نمی شود . خربزه و عسل هر دو خوشمزه اند اما خوردنشان در کنار هم عواقب خوبی ندارد .
پدرم چندماه پیش به من گفت که در حرف هایش هیچ اجباری در کار نبوده و تمامش نصیحت و م بوده ، حق با اوست اما ای کاش مراقب دوست داشتن هایمان باشیم و با دوست داشتنمان نفس کشیدن را برای عزیزانمان سخت نکنیم . اگر کسی را دوست داریم بگذاریم خودش باشد و اگر خواست تغییری کند آن تغییر به خاطر خودش باشد نه به خاطر شما یا بقیه . با اراده و اختیار و تفکر خودش .
مثل دوران کنکور که شرایط باعث شد نتوانم پشت کنکور بمانم و بعدش سعی کردم از مسیری که بنا بر اتفاق ناخواسته ، حکمت یا جبر در آن حرکت می کردم بهترین استفاده را کنم حالا نیز باید چنین راهی در پیش بگیرم . باید تلاش کنم تا این لبخند ها واقعی باشند و حالا که در این گلدان کاشته شده ام همزیستی مسالمت آمیزی ایجاد کنم . این یکی از شروط بقاست . تا انتخاب طبیعی چه کند.
پ.ن:
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش،
امید هیچ معجزهای ز مرده نیست،
زنده باش.
#هوشنگ ابتهاج
پنجشنبه که امتحان باکتری ها رو دادیم ، با الهه انقدر تو دانشگاه موندیم که جز صدای بلبل ها و هوهوی باد دیگه صدایی نیومد . اومدم خونه پنلم رو باز کردم که بنویسم ترم چهار تموم شد و از سختی هاش بگم و از درس هایی که ازش گرفتم اما دیدم چیز زیادی از این ترم یادم نمونده . انگار همه ی اتفاقات تو یه روز افتاده. انگار همه ی این درس های وحشتناک رو تو یه روز داشتیم . یه روز که یا نمیتونی ازش چیزی بنویسی یا اگه بخوای بنویسی صد روز طول میکشه . . این ترم تموم شد ولی هنوز پس لرزه هاش داره می لرزوندم. نمره های بعضی درسا که واسم مهم بود رو نگاه میکنم و میبینم دلخواه نیستن اما یادم میاد چند روز پیش که ریحانه مدام از رتبه و نمره حرف میزد بهش گفته بودم نمره و رتبه برام مهم نیست . بهش گفته بودم که وقتی می رفتم کلاس آناتومی که از پنجاه نفر گاهی وقتا فقط هفت نفر توش شرکت کرده بودن ، خیلی چیزای مفید به غیر از درس از استاد یاد گرفتم . نمره ی کمِ خودم رو بیشتر از نمره ی زیاد نفر اول کلاس دوست دارم . چون منم میتونستم نیام سر کلاس، استاد که حضور غیاب نمیکنه و بشینم خونه و باکتری بخونم . که ر» رفته بود پیش استاد دانش ! و به من اشاره کرده بود و گفته بود شما نهادیا فقط به چادریا نمره می دید . و گفته بودم دوستی رو مگه میشه با نمره و رتبه مقایسه کرد و سرش رابطه های قشنگمون رو خراب کرد ؟ ولی شبش که سارا بهم از حرفای بچه ها پشت سرم گفت تا صبح گریه کردم . دیدم چقدر این ترم دوستی ها سر نمره و نمره بازی خراب شد. که چند روز قبلش عاطفه بهم گفته بود هنوز اولشه کم کم دوستای واقعیت رو میشناسی و بعد دیگه حتی دلت نمیخواد بهشون سلام کنی . اما بازم سرِ آخرین امتحان به ر» سلام کردم و جوابم رو نداد.
تا میام ناراحت شم ، میگم عیبی نداره . این راهیه که خودم انتخابش کردم . که توش دنبال چیزای با ارزش تری باشم و ان شاء الله یه روز به دنبال خودش رتبه و نمره ی خوبی رو هم خواهد آورد .
به هر حال این ترمِ طوفانی تموم شد ، ترمی که نمیدونم بهترین خاطره ها رو توش داشتم یا بدترین ها ؟ اما الحمدالله علی کل حال :)
+ خدایا ، کمکمون کن که از طرف ما بدی و شر به کسی نرسه و بدی و شر بقیه، بد و بد دل و سنگدلمون نکنه
خام تر که بودم فکر میکردم دلیل نرسیدنم به بعضی چیز ها بی لیاقتی خودم است . اما وعده ی خدا حق است ، صبر کن به تو نشان خواهد داد که گاهی مشکل نه از بی لیاقتی تو بلکه از بی لیاقتیِ بعضی چیز ها ، برای توست.شاید تو لایق چیزی گوارا تر از آنی . در دستان خدا شگفتی های لطیف تر و با ارزش تری برایت نهفته است . به وقتش نشانت خواهد داد
کافیست به عاشق ترین معشوق عالم اطمینان کنی و دستانت را محکم در دستانش بگذاری
ربِّ اِنّی لِمآ اَنزَلتَ اِلَیَّ مِن خَیر فقیر
قصص، ۲۳
بارالها، من به خیری که تو به سویم نازل فرمایی، سخت محتاجم .
درباره این سایت